تقدیم به همه مهربونا
من که تصویری ندارم در نگاه هیچکس/خوب شد هرگز نبودم تکیه گاه هیچکس کاش فنجان نسازد کوزه گر از خاک من/تا نیفتد در دلم فال سیاه هیچکس بهترین تقدیر گلها چیدن و پژمردن است/سعی کن هرگز نباشی دلبخواه هیچکس دوستدارشما...اسما دیدمش دلم لرزید دلم میخواست محو تماشایش باشم دلم خواست تا آخر عمر به او خیره باشم دلم خواست اما این شرم نگذاشت چون بنفشه ای سر به زیر افکنده ام به زمین خیره شدم و او به آرامی از کنارم گذر کرد با خطی از عمر دورم حصار کشید این دلخواه ترین حصاری است که عادلانه ترین حکمش حبس ابد من است... دوستدار شما...اسما این شهر هم رقیب من است وقتی تو در هوای آن نفس میکشی... دوستدار شما...اسما نه تو می مانی ونه اندوه و نه هیچیک از مردم این آبادی به حباب نگران لب یک رود قسم... و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت غصه هم میگذرد آن چنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند... لحظه ها عریانند به تن لحظه خود جامه اندوه مپوشان هرگز دوستدارشما...اسما تو را هیچگاه نمیتوانم از زندگیم پاک کنم چون تو پاک هستی میتوانم تو را خط خطی کنم که آن وقت در زندان خطهایم برای همیشه ماندگار میشوی و وقتی نیستی بی رنگی روزهایم را با مداد رنگی هایت رنگ میزنم... دوستدارشما...اسما یه نگاه به کفشهای قشنگت کن دو عاشق دویار که بدون هم جایی نمیرن باهم خاکی میشن باهم میرن زیر بارون اگه یکی فدا شه دیگری هم فدا میشه کاش ادمها از کفشاشون یاد میگرفتن!!! دوستدار شما...اسما مهم نیست که دیگر باشی یا نه... مهم نیست که دیگر دوستم داشته باشی یا نه... مهم نیست که دیگر مرا به خاطر بیاوری یا نه... مهم نیست که دیگر تو را ببینم یا نه... مهم اینست زمانی که تنها میشوی... زمانی که دلت گرفته چگونه و با چه رویی سر به آسمان بلند میکنی و میگویی خدایا من که گناهی نکردم پس چه شد!!! دوستدارشما...اسما روزگاری خوهد رسید همچنان که در آغوش دیگری خفته ای به یاد من ستاره ها را خواهی شمرد... دلت هوایم را خواهد کرد... به یاد خواهی آورد با هم بودنهایمان را... به یاد خواهی آورد اشک هایم را... به یاد خواهی آورد خنده هایم را... به یاد خواهی اورد آغوشم را... در آن لحظه در دلت میگویی من آغوشت را میخواهم... ام دیر است من نیستم ودر آتش عشقت خاکستر شدم... دوستدار شما...اسما گفتم تو شیرین منی ! گفتی تو فرهادی مگر؟
گفتم خرابت میشوم گفتی تو آبادی مگر؟
گفتم ندادی دل به من گفتی تو جان دادی مگر؟
گفتم ز کویت میروم؟گفتی تو آزادی مگر؟
گفتم فراموشم مکن گفتی تو در یادی مگر؟
دوستدارشما...اسما
روی قبرم بنویسید کبوتر شد ورفت...
زیر باران غزلی خواند دلش تر شد ورفت...
چه تفاوت که چه خورده غم دل یا سم...
آن قدر غرق جنون بود که پرپر شد و رفت...!!!
دوستدار شما...اسما
قالب جدید وبلاگ پیچك دات نت |